"اینجا سرای عشق راندهشدگان است" (گزارشی از پناهگاه زنان معتاد کارتنخواب) درکوچهپسکوچههای تنگ و تودرتوی چهار راه مولوی که گذرزمان، غبار کهنگی بر آن نشانده، پس از جستوجوی فراوان، روبروی یک گرمابه عمومی ، خانهای را یافتیم که برسر در آن نوشته شده بود،"اینجا سرای عشق است". درهای سرای عشق باز است ، گویا این خانه را بنا کردهاند تا پناهگاهی برای بیپناهترین انسانهایی باشد که از هر دری رانده شدهاند. دالان تودرتوی این بنای قدیمی را که ردکنی بهحیاط نه چندان وسیع میرسی و چشمت بر سرسرایی خیره میماند که روی نقوش کاشی کاری آن نوشته شده "یا علی گفتیم و عشق آغاز شد." در بدو ورود زنانی میانسال به خوشامدگویی تو میآیند که لبخندهایشان به تلخی روزگارانی است که به دست باد سپردهاند. چهرههای شکسته وگونههای فرو رفته آنان حکایت از درد کهنه اعتیاد و رنج سالهایی است که در سایه سیاه و شوم این درد خانمان برانداز به فنا رفته. این زنان به شکرانه رهایی از بیماری اعتیاد ، ادامه زندگی اشان را وقف خدمت بهزنان راندهشدهای کردهاند که هیچ دری به رویشان باز نیست تا شبهای سرد زمستان استخوانسوز امسال را در پناه آشیانه گرمی به صبح برسانند. در ورودی سرسرا، آینهای نصب شده که به نظر نمیآید دراین مکان دل مشتاقی برای دیدن چهره خود، از آن سراغی بگیرد. آری اینجا نخستین پناهگاهزنان معتاد کارتنخواب است که خواسته وناخواسته خود را به نابودی تدریجی جسم و جان محکوم کردهاند. این مکان پس از تلاشهای فراوان و یخزدن زنان نگونبختی که اقبال با آنان نبود که از امکانات این پناهگاه استفاده کنند ، از سوی جمعیت خیریه ترک اعتیاد "تولدی دیگر" راه اندازی شد. این درحالی است که تاکنون چندین گرمخانه برای سرویسدهی به مردان کارتن- خواب راهاندازی شدهاست. روز گذشته خبرنگاران و برخی که در راهاندازی این مرکز دستی داشتند ، میهمان این خانه بودند تا راهاندازی رسمی آن را خبررسانی کنند. مانند همه بناهای قدیمی ، اتاقهای این ساختمان از درون خانه به هم راه باز میکنند. در نخستین روز راهاندازی، دیوارها رنگ شده و همه چیز نو نه، اما تمیز به نظر میرسد. چند تخت دو طبقه با پتو و بالش ، فرش ، یک بخاری و یک تلویزیون قدیمی منظرهایاست که علاوه بر چهرههای انسانی، از این اتاقها در ذهن نقش میبندد. با اینکه قراراست "سرای عشق" ، ازهفت شب تا هشت صبحمیهمان زنان معتاد کارتنخواب باشد، اما در نخستین روز راهاندازی، علاوهبر خدمه خانه و مسوولان آن، چندنفری بهصورت نمایشیوبرای حضوردرجلوی دوربین عکاسان و فیلمبرداران، در این خانه حضور دارند. همه چانه گرمی دارند، اما گریز از دوربینها یک واکنش مشترک بین آنان است، همه بر اینکه صورتشان در تلویزیون شطرنجی شود یا عکاسان روزنامهها از آنان تصویری واضح منتشر نکنند، تاکید دارند. درد دل آنان حرف تازهای نیست، حکایت درد غریب اعتیاد است که سالهاست بر گرده این جامعه سنگینی میکند. برخی ازچهرهها کمتر از دو دهه از زندگی را تجربه کردهاند و حداقل نیم دههاش در خماری و نشئگی گذشتهاست. جوانترها بیشتر توهمزا و مسنترها بهقول خودشان سفید(هرویین) میزدهاند یا میزنند. "فرناز" نخستین فردی بود که جلوی دوربین رفت ، خوب حرف میزد ، روان و راحت و بدون تپق. از شروع اعتیادش گفت، که ۱۴ سال داشته و با حشیش شروع کرده و در چهار سال نیز هر توهمزایی، شیشه، کراک ، اکس و ... را تجربه کردهاست. دستانش تا آستین صاف و ناخنهایش بلند و فرنچ (نقاشی با لاک ناخن ) شده بود، اما کافی بود آستینش را بالا بزنی تا بدانی که او در این چهارسال از درد خماری چه زخمهایی بر تن خود نشانده. آثار خودزنی بر ساق دستانش به وفور خودنمایی میکرد. بهگفته خودش ، ۱۸ سال دارد و چهار سال است که به کیف نشئگی خماری طی میکند. قصهزندگی او داستان تکراری زندگی کسانیبود که بارویاییشیرین و عاشقانه از حریم خانواده به خیابان رانده شدهاند و روزهای آفتابی زندگی خود را به تیرهروزی فروختهاند. گویا در دوران نوجوانی در دست پسری با سودای خوشبختی خانه را ترک کرده تا عشق و زندگی آزاد را تجربه کند. بخشی از سخنانش واقعیت و برخی دیگر داستانسرایی . میگوید : پسر مورد علاقهام ، ورزشکار است و خوش تیپ ، اما به دلیل پرخاشگری و آزارهای جسمی و روحی از وی جدا شدم. وقتی ازفرناز میپرسیم کهچگونه ممکن است یک فرد ورزشکار چنین رفتارهایی داشته باشد، سر به زیر دارد و حرفی نمیزند ... پایان سخنانش ، نصیحتهایی است که او برای دخترانی مانند خود دارد، که مانند او فکر نکنند، خانواده بهتر از خیابان خوابی است و ... میگوید دو روز است که درمان با متادون را شروع کرده و میخواهد ترک کند. میگوید با مادرش ارتباط دارد و فردا ، وی را به این مکان میآورد تا خیالش راحت باشد دخترش شب را در جای امنی به صبح میرساند و ... درگوشه دیگری زنی میانسال همراه با دخترش نشسته که میگوید ۲۶ سال سفید میزده و ۲۵ ماه است که ترک کرده است. بهاین مکان سری زده تا شاید برای گذران زندگیاش کاری برای انجام دادن باشد. به گفته خودش، ۲۶ سال از زندگیاش را به دنبال سرخوشی سهدود که همسرش در دهان وی نهاده، به باد داده است. تا چندی پیش در مرکز " TIC قیام دشت " به معتادان آماده ترک، مشاوره و گفتار درمانی میدادهاست . در ابتدا سخنانش برایم خندهدار بود، اما گفتوگوهایش چنان روانشناسانه و عمیق بود که خلع سلاحم کرد. میگفت به علت اینکه حقوقش کفاف دخل و خرجش را نمیداده، رهایش کرده ، می گفت با اینکه پا درد دارد، شاید به کار زمان اعتیادش یعنی کار در خانه -های مردم روی بیاورد. افتخارمیکرد بهاینکه وقتی معتاد بوده یک نخ سیگار هم از کسی نمیگرفته و خرج اعتیادش را خودش میداده است. میگفت: روزگاری از هرویین نشئه میشد اما امروز با کمک کردن به معتادان آماده ترک، و لذتی که از این کار میبرد قابل مقایسه با لذت نشئگی هرویین نیست. دخترش هم گویا زمانی که مادرش برای درمان اعتیاد به کمپ رفته بود، معتاد شدهاست . ۲۶ سال دارد و در یک تولیدی لباس کار میکند ، گویا در عمر کوتاهش هر توهمزایی را به جز هرویین تجربه کرده است. به گفته خودش دو ماه است که پاک شده است. گفتوگوی دیگر زنان ساکن در این مکان نیز تکرار درد دل دیگران است. از گفت وگو با ساکنان این خانه که فارغ شدیم، مسوولان را دریافتیم. "هر فردی به این سرا وارد میشود، نانش دهید و از ایمانش مپرسید". این شعاری است که مسوولان راهاندازی این خانه، در پیش گرفتهاند. به گفته آنان ، معتادانی که به این خانه میآیند، اجباری برای ترک ندارند و از هفت عصر تا هشت صبح میتوانند در این مکان حضور داشته باشند. غذای و لباسگرم و امکانات بهداشتی مانند حمام نیز دراختیار آنان گذاشته میشود. مسوولان این ساختمان میگویند ، برنامههای آموزشی برای ترک اعتیاد این زنان وجود دارد، ولی اجبار و اصراری برای ترک نیست. درد دل آنان نیز شنیدنی است ، از کمبود امکانات میگویند ، از این که آنچه از دستشان برآمده این است، اما کافی نیست. ظرفیت این خانه چنداتاق در دو طبقه و چهلنفر است، اما تعداد زنان معتاد کارتنخواب بسیار زیادتر است. میگویند مجبورند وجوداین خانه را اعلام عمومی نکنند چون ممکن است تعداد متقاضیان زیاد باشد و نتوانند پاسخگو باشند. گویا هماکنون معتادان از طریق دوستان یا حضور در مراکز TIC از وجود این خانه با خبر میشوند. آنان عاجزانه از مسوولان میخواهند راهکارهای دراز مدت برای این زنان آسیب دیده داشته باشند. میگویند، این انسانها طرد شدهاند ، حتی اگر ترک کنند ، راه به خانه سابق خود ندارند، باید به دنبال چارهای برای شغل، مسکن و آینده آنان بود. سخنان و گلههای آنان همچنان ادامه دارد... اگر بخواهیم بمانیم حرفها پایان ندارد با گفتن جملات سپاسگزارم و خدا نگهدار، سردستی، پایان زمانمان را اعلام میکنیم و به سمت دالان میپیجیم. در پیچ و خم دالان صدایی از درون خانه به گوش میرسد گویا یکی از دختران یا زنان ترانهای را با ترنمی تلخ و سوزناک زمزمه میکند ... "من از اون آسمون آبی میخوام - من از اون شبهای مهتابی میخوام - دلم از خاطرههای بد جداست - من از اون ... دستهای یخزده چسبیده به دهانم با بخاری که انگار از دیگ لبو برمی خیزد، این آهنگ، بعد از ظهر دلگیر کوچههای جنوب پایتخت و سوز سرمای زمستان عجب همآوا است ... |